محمدمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

محمد جیگر خاله

یکی یه دونه ی خونه

یکی یه دونه ی خونه . . . همه یه جور دوست دارن مثلاً بابابزرگ دست و پاهاتو که خیلی تکون می دی از اون ادات خوشش می یاد و می گه محمد من پهلوان هستش مامان بزرگ می گه محمد پسر منه مثل شیر می مونه . . . .  و منم که خالتم عین پیشی ملوس می بینمت اخه خیلی نازی . دایی جواد که بعضی وقتها می ره فوتبال برگشتنی هربار تو رور ببینه و کفشات رو تو پاهات ببینه می گه محمد جون میری فوتبال تو هم که ماشاا.. گل خنده از لبات جدا نمی شه قربونت بشم. ...
21 اسفند 1390

مهمونی

خوشگل خاله   عمه ی مامان که خیلی دوست داره از مامان خواسته تا هر هفته شنبه برین خونشون. نمی دونم که چه ها می کنی ول مامان تعریف می کنه که خیلی ورجه وورجه می کنی و ادا درمی یاری. خاله برات دلتنگه به خونه ما هم سر بزن فدات بشم. خاله به اندازه ستاره های آسمون دوست داره...   ...
21 اسفند 1390

کادوی خاله به مامان مهین

نفس زندگی وقتی تو شکم مامان بودی من برا تولد مامان یک دست لباس برا تو خریدم تا اینکه وقتی به دنیا اومدی تنت کنم خیلی دوست داشتم اون لباسا رو تو تن خوشگلم ببنیم تا اینکه مامان اونا رو پوشید تن تو منم عکستو گرفتم اینم عکس گل پسر من       ...
21 اسفند 1390

نوه ی ارشد

محمد جونم تو اولین نوه ی خانواده ی ما هستی 2 تا دایی و یه دونه خاله بیشتر نداری خاله ای که حاضر برات جونشو فدا کنه   . ...
21 اسفند 1390

دلتنگی

نفس خاله . . . ٤ روز بود که ندیده بودمت تا اینکه دیشب با مامان اومدی خونمون وای چقدر بوست کرده بودمت می خواستم بگیرم بخورمت خاله خیلی دلتنگت شده بود وای خاله چقدر دوست داره ه ه ه ه ه ه ه ه ه     ...
21 اسفند 1390

عروسک خاله

خاله فدات بشه الان 3 روز میشه که خاله شبها پیشت می خوابه چون داداش مامان بزرگ فوت کرده یعنی میشه دایی خاله که خدا رحمتش کنه منم خونه ی شما می خوابم تا صبح روی ماهت رو ببینم بعدش برم سر کار فدات بشم صبحها که ار خواب بلند می شی چقدر تو شارژ هستی فقط تا 2 ساعت با خاله بازی می کنی. خیلی خیلی دوست دارم       ...
21 اسفند 1390

4 ماهگی

خوشگل خاله امروز تو رفتی به ٤ ماهگیت قربونت برم روز به روز داری بزرگ تر می شی  خاله برات فدا بشه نمی دونی چه شیطونی شدی.  خیلی دوست دارم ... ...
21 اسفند 1390

جیگر خاله

دیشب وقتی از سر کار دراومدم ساعت30/9 شب بود که رسیدم خونه تو بغل مامان مهین داشتی شیر می خوردی وقتی رسیدم پیشت یه گاز کوچولو ازت گرفتم یه صدایی درآوردی بعدش منو دیدی یه تبسم کوچولو تو لبت گل کرد که من تورو از بغل مامان برداشتم خیلی دلم برات تنگ شده بود فدات بشم اخ روز به روز ماشاله بزرگتر می شی قربونت بشم   خاله به اندازه سناره های آسمون دوست داره . . . ...
21 اسفند 1390

جیگر طلا

دیشب جمعه بود مامان بزرگ و مامان مهین و بابارفته بودین برای مامانت خرید کنین مامان بزرگ با تو تو ماشین نشسته بود منم خونه نبودم اگه بودم حتما باهات می اومدم فدات بشم دل مامان بزرگ رو اب کرده بودی با شیطونیات وقتی رسیدین خونه مامان بزرگ از مامان مهین خواسته بود تا شامو بیاین خونه ما نمی دونی وقتی دیدمت چه حال بهم دست داد داشتم پرپر م زدم قربونت برم نمی دونی چقدر خوشگل شده بودی. من و دایی داود کلی باهات بازی کردیم.           ...
21 اسفند 1390